سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیقرار
  •   پرواز
  • چراغ دل

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    پرواز با تو باید گر پر شکسته در باد

    آغاز هر کجا شد پایان هر کجا باد

    چه باید گفت اگر دل یار ما نیست

    اگر عشقی دگر در کار مانیست

    نباید مرد و از بودن جدا شد

    که باید دست به دامان خدا شد

    که باید همتی کرد وقصه ای گفت

    سکوت شهر را باید بر آشفت

    برای دیگران باید بگوییم

    برای دیگران باید بروییم

    برای دیگران در کوره راهها

    جلو افتاده و ره را بجوییم

    اگر از ما گذشت و پیر گشتیم

    اگر در انتهای سر گذشتیم

    جوان دلدادگان باید بمانند

    برای یکدیگر سر در گریبان

    بگیرند و بگریند و بخوانند

    آغاز هر کجا شد ؛ پایان هر کجا باد

    گر تابش از تو باشد خورشید بی فروغ است

    از چشم من چنین است و گر پوچ یا دروغ است 

     



  • نویسنده: بیقرار(یکشنبه 86/11/7 ساعت 6:34 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   جلوه ی او
  • من چه گویم که در این پرده چه ها می بینم

    یک وجود است و هزاران من و ما می بینم

    نور هستی همه از جلوه ی او می نگرم

    شکل موهوم همین  ما وشما می بینم

    به جزاز بندگی عشق ندارم کاری

    همه در محضر آن شاه ؛ گدا می بینم

    نکند هیچ  نمودی دو جهان در نظرم

    نقش بی حاصلی از هر دو سرا می بینم

    عالمی زنده از او باشد و او زنده به خویش

    خلق را قافله ی راه فنا می بینم

    آفتاب رخ او سایه ی کثرت را برد

    طلعت روشن اورا همه جا می بینم    

     



  • نویسنده: بیقرار(شنبه 86/11/6 ساعت 3:8 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   نی و نای
  • آنکه عمری به تکاپوی تو بوده است منم

    آنکه سودازده ی  روی تو بوده است منم

    آنکه با هر که نظر داشت به هر کوی تویی

    آنکه چشمش همه جا سوی تو بوده است منم

    آنکه با هر که وفا داشت جفا کرد تویی

    آنکه دلداه این خوی تو بوده است منم

    آنکه با زلف پریشان دل ما برده تویی

    آنکه دل بسته ی گیسوی تو بوده است منم

    آنکه چو گان سرزلف عیان کرده است تویی

    آنکه در پای تو چون گوی تو بوده است منم

    آنکه در ششدر حیرت همه را برده  تویی

    آنکه مات رخ دلجوی تو بوده است منم

     



  • نویسنده: بیقرار(شنبه 86/11/6 ساعت 3:3 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   نه به سنگ
  • روز واقعه

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    در جوی زمان در خواب تماشای تو می رویم سیمای روان

    با شبنم افشان تو می شویم . پرهایم پرپرشده ام

    چشم نویدم ؛ به نگاهی تر شده ام ؛ این سونه ؛ آن سویم

    و در آن سوی نگاه چیزی را می بینم ؛ چیزی را می جویم .

    سنگی می شکنم ؛ رازی با نقش تو می گویم .

    برگ افتاد ؛ نوشم باد : من زنده به اندوهم ؛ ابری رفت ؛

    من کوهم : می پایم ؛ من بادم : می پویم

    در دشت دگر گل افسوسی چو بروید می آیم ؛ می بویم

     

     

     

     



  • نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/11/3 ساعت 4:41 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   گریز
  • از هم گریختیم

    وآن نازنین پیاله ی دلخواه را ؛ دریغ

    برخاک ریختیم !

    جان من  و تو تشنه ی پیوند مهر بود

    دردا که جان تشنه ی خود را گداختیم

    بس دردناک بود جدایی میان ما

    از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم

    دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت

    اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت

    و آن عشق نازنین که میان من و تو بود

    دردا که چون جوانی ما پایمال گشت !

    با آن همه نیاز که من داشتم به تو

    پرهیز عاشقانه ی من ناگریز بود

    من بارها به سوی تو باز آمدم ؛ ولی

    هر بار دیر بود !

    اینک من و توییم دو تنهای بی نصیب

    هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش

    سر گشته در کشاکش طوفان روزگار

    گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش    



  • نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/11/3 ساعت 4:34 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   در قیر شب
  • دیر گاهی است در این تنهایی

    رنگ خاموشی در طرح لب است

    بانگی از دور مرا می خواند

    لیک پاهایم در قیر شب است

    رخنه ای نیست در این تاریکی

    درو دیوار به هم پیوسته

    سایه ای لغزد اگر روی زمین

    نقش وهمی است زبندی رسته

    نفس آدم ها سربه سر افسرده است

    روزگاری است در این گوشه ی پژمرده هوا

    هر نشاطی مرده است .

    دست جادویی شب در به روی من و غم می بندد

    نقش هایی که کشیدم در روز

    شب زراه آمدو با درد اندود

    طرح هایی که فکندم در شب

    روز پیدا شدو پنبه زدود

    دیرگاهی است که چون من همه را

    رنگ خاموشی در طرح لب است

    جنبشی نیست در این خاموشی

    دست ها پاها در قیر شب است .



  • نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/11/3 ساعت 4:33 عصر)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خاموش
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 65771
    بازدید امروز : 1
    بازدید دیروز : 4
  •   مطالب بایگانی شده

  • هفته اول
    هفته دوم
    هفته سوم
    هفته چهارم
    هفته پنجم
    هفته ششم
    هفته هفتم
    هفته هشتم
    هفته نهم
    هفته دهم
    هفته یازدهم
    هفته دوازدهم
    هفته سیزدهم
    هفته چهاردهم
    هفته پانزدهم
    هفته شانزدهم
    هفته هفدهم
    هفته هجدهم
    هفته نوزدهم
    هفته بیستم
    هفته بیست و یکم
    هفته بیست و دوم
    هفته بیست و سوم
    بهار 1387

  •   درباره من

  • بیقرار
    بیقرار

  •   لوگوی وبلاگ من

  • بیقرار

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • آقاشیر
    بال شکسته
    عشقولک

  •  لوگوی دوستان من



  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   آهنگ وبلاگ من



  •   وضعیت من در یاهو

  • یــــاهـو