رخت بربستیم و دل برداشتیم
آمده ناآمده پنداشتیم
چون خیالی مینماید کاینات
بود ونابودش یکی انگاشتیم
در زمین بوستان دوستان
سالها تخم محبت کاشتیم
مدتی بستیم نقشی در خیال
بر سواد دیده اش بنگاشتیم
عاقبت دیدیم جز نقشی نبود
از خیال آن نقش را بگذاشتیم
در خرابات فنا ساکن شدیم
عاشقانه چاه چاه انباشتیم
تا خلیل الله در آمد ئر کنار
نعمت الله از میان برداشتیم
نویسنده: بیقرار(یکشنبه 86/6/18 ساعت 1:32 صبح)