رد پای عشق دیگر
در نگاه او نشسته ؛ نقش من در برکه های
چشم او دیگر نشسته ؛ آن که روزی عاشقونه
گرمی آغوش او بود ؛ تکیه گاه خستگی هام
این دم آخر در نگاهش لحظه ی تلخ جدایی
رنگ مرگ آرزوهام سر به زانومی گذارم
تا نبینم رفتنش را
آه من در سینه ام باش ؛ تا نگیری دامنش را
از نگاه من گریزان آن دو چشم پرگناهش
می گریزد تا نبینم مرگ عشق و درنگاهش
آن دو چشمانی که روزی با نگاه عاشق من
لحظه ؛ لحظه رو به رو بود
دیدمو باور نکردم
چون غروبی سردو سنگین این چنین با من غریبه
خالی از هر گفتگو بود
من نمی پرسم که آمد زیرو رو شد آشیانم
او نمی خواهد بگوید ؛ من نمی خواهم بدانم
گر پشیمان هم بیاید
من نمی خواهم بماند
نویسنده: بیقرار(پنج شنبه 86/11/11 ساعت 4:59 عصر)