سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیقرار
  •   آفتاب خوشی
  •   

     

    آفتاب خوشی هویدا گشت

    شب نهان شد و چو روز پیدا گشت

    چشم ما قطره قطره آب بریخت

    سو بسو شد روان و دریا گشت

    در هزار آینه یکی بنمود

    یک مسما هزار اسما گشت

    غیر دلبر نیافت این دل ما

    گرچه در جستجو بهرجا گشت

    در خرابات می کند دستان

    هر که در عشق بی سرو پا گشت

    رند مستی نیافت همچون ما

    طالب ارچه به زیرو بالا گشت

     



  • نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/8/2 ساعت 3:22 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   حالت عشق
  •    

    عشق بازی و عشق بازی نیست

    عشق بازی به عشوه بازی نیست

    عشق دارد حقیقتی دیگر

    حالت عاشقان مجازی نیست

    ساز ما ناله ای است دلسوزی

    به ازاین ساز اگر نوازی نیست

    کشته عشقم و در این دوران

    چون منو او شهید و غازی نیست

    حال مستی ما زرندان پرس

    محرم راز ما حجازی نیست

    خرقه ای کان به می نمی شویند

    در بر عاشقان نمازی نیست



  • نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/8/2 ساعت 12:27 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   هیچ نیست
  •  

    شک به عدم نیست که او هیچ نیست

    شک به وجود است و هم او هیچ نیست

    نیست گمانم که جز او هیچ نیست

    هست یقینم که جز او هیچ نیست

    معنی هو با تو بگویم که چیست

    اوست دگر این  من و تو هیچ نیست

    یک سخنی بشنو و یک رنگ باش

    قول یکی گفتن و دو هیچ نیست

    ماو منی را بگذار ای عزیز

    کز من و ما یک سرمو هیچ نیست

    غیر خداهیچ بود هیچ هیچ

    هیچ نئی هیچ مجو هیچ نیست

    خم می آور چه کنم جام را

    مست و خرابیم و سبو هیچ نیست

    نوش کن وباش خموش و برو

    هیچ مگو گفت و مگوهیچ نیست



  • نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/8/2 ساعت 12:25 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   الهی
  •  

    دل از جان پرسید که اول این کار چیست ؟

    و آخر این کار چیست؟و ثمره این کار کدام است ؟

    جان جواب داد که اول این کار فناست وآخر این کار

    بقاست و ثمره این کار وفاست

    دل پرسید که فنا چیست ؟وفا چیست ؟ و بقا چیست؟

    جان جواب داد که فنا از خودی خود رستن است و

    وفا دوست را میان بستن است و بقا به حق پیوستن

     

    الهی عاجزو سرگردانم نه آنچه دارم دانم و نه آنچه دانم دارم !

    الهی نه نیستم نه هستم نه بریدم نه پیوستم نه به خود میان بستم

    اکنون زیرسنگ است دستم .

    الهی برآن روز می خندم که یافته می جستم دست و دل  از دانش

    بشستم به  نابینایی می نگریستم به مردگی می زیستم

    الهی عمر بر باد کردم و برتن خود بیداد کردم گفتی و

    فرمان نکردم درماندم و درمان نکردم

    الهی صبر از من رمیدو طاقت شد سست تخم آرام

    کشتم  بی قراری رست .

    خدای را به هر چه بشناسی بیش از آن است . مهر

    او زندگانی جان است دوستی او بهتر از دوجهان

    است خدمت او به هزار جان رایگان است نه او را

    نسبتی که گویی از آن است نه غایتی که گویی تا آن

    است نه مثلی که گویی چنان است نه علتی که گویی

    از بهر آن است .  

     



  • نویسنده: بیقرار(سه شنبه 86/8/1 ساعت 1:8 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   افسرده
  •  

    هوای خانه سنگین است و افسرده

    گلی بی آب در گلدان روی میز پژمرده

    صدای بوسه یا موج طنین خنده ای مرده

    غبار آینه پوشیده را ه جلوه های پاک را برخویش

    چراغ سقف لرزان است از تشویش

    ورق های کتاب نیمه باز منتظر مانده است دست آشنایی را  

    کنار پنجره بی حوصله اندوهگین و خاموش

    سراپا پرده و دیوار و ایوان و گوش

    که شاید بشنود از خانه گلبانگ صدایی را

    و یا برسنگفرش کوچه ریزد پرتو فانوس

    به همراه نفس های شتاب آلود دلبندی

    که جان را می شکوفاند زرستاخیز لبخندی

    نفس را می فشارد لحظه های حسرت و افسوس

    که با آن یاد آرام و قراری دلنشین باشد

    نوازش های دستی نازنین باشد

    میان حلقه چشمان من برق نگین باشد

    چه آزاریست در این لحظه هاو یادها  بیگانه بودن با شکیبایی

    چه آزاریست تنهایی !!!!!!!!  

     



  • نویسنده: بیقرار(سه شنبه 86/8/1 ساعت 10:20 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   دوست
  •  

    چون عاشق نصیب خود بگذاشت و خودی خود

    در باخت پس چون معشوق خواهد که با او خطاب

    کند آغاز عتاب کند گه می سوزد گه می فروزد . اگر

    به هستی دست زند گوید : پست باش واگر پست شود

    شراب دهد گوید : مست باش هر زمان از ناز و خشم

    و مهر عاشق را به جوش آرد و وی را مدهوش کند تا

    لذت خطاب در صولت عتاب فراموش کند و چون از

    بیخودی با خود آید هزاران خروش کند .

     

    چون بی آگاهی مرد از اوست و با آگاهی از دوست

    گر از خود بریده باشد به دوست رسیده باشد و گر به

    خود آگاه بود نه به دوست راه بود جنون آن باشد که

    مرد در این آگاهی از خود بی خبر و گمراه گردد هر

    چند آگاهی از خود پیداست اما این آگاهی در آن گمراهی

    زیباست !!



  • نویسنده: بیقرار(سه شنبه 86/8/1 ساعت 10:18 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   قاب اندو ه
  •    

    دیدگان تو در قاب اندوه

    سردو خاموش خفته بودند

    زودتر از تو ناگفته هارا

    بازبان نگه گفته بودند

    ازمن و هرچه در من

    نهان بود می رمیدی می رهیدی

    یادم آمد که روزی در این راه

    ناشکیبا مرا در پی خویش

    می کشیدی می کشیدی

    آخرین بار آخرین بار

    آخرین لحظه ی تلخ دیدار

    سر به سر پوچ دیدم جهان را

    باد نالید و من گوش کردم

    خش خش برگهای خزان را

    باز خواندی باز راندی

    بازدر کام عشقم کشاندی

    سالها دردلم زیستی تو

    آه هرگزندانستم از عشق

    چیستی تو کیستی تو

     



  • نویسنده: بیقرار(دوشنبه 86/7/30 ساعت 10:47 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   ابدیت
  •    

    فریاد من همه گریزاز درد بود

    چرا که من در وحشت انگیز ترین

    شب ها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کرده ام

    تو از خورشید ها آمده ای تو از آینه ها و ابریشم ها آمده ای

    در خلئی که نه خدا بود و نه آتش

    نگاه و اعتماد ترابه دعایی نومیدوار طلب کرده بودم

    جریانی جدی در فاصله ی دومرگ

    در تهی میان دو تنهایی

    نگاه و اعتماد تو به دینگونه است !

    شادی تو بی رحم است و بزگوار

    نفست در دستهای خالی من ترانه و سبزی است

    من برمیخیزم !

    چراغی در دست

    چراغی در دلم

    زنگار روحم را صیقل می زنم

    آینه یی برابرآینه ات می گذارم

    تا از توابدیتی بسازم   

     



  • نویسنده: بیقرار(دوشنبه 86/7/30 ساعت 10:45 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   شبروان
  •  

    شبروان از کوی دلبر خوش نشانها داده اند

    شبروان ازدوزخ ایمن از بهشت آزاده اند

    شبروان لبیک گویان اشک ریزان می روند

    شبروان خود از برای این دومعنی زاده اند

    شبروان هر روزتا شب دائما هوگفته اند

    بازهر شب تابه روز ازبهر هو استاده اند

    شبروان مست اند و حیران زین سبب هر نیمه شب

    ترک هستی گفته اند و فارغ از سجاده اند

    شبروان هر شب زگریه همچو ابر نوبهار

    آه شب را توشه کرده بهر مرگ آماده اند

    شبروان را بین زبهر وحشت شبهای گور

    اشک حسرت تا به روز از چشمها بگشاده اند

    خواب شب برچشم عاشق بسته اند ای دوستان

    تا صلای عشق هو در جانشان در داده اند   



  • نویسنده: بیقرار(شنبه 86/7/28 ساعت 3:56 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   عدم
  •  

    حقتعالی بهر جلوه و نمایش یا از برای آزمایش

    تورا امانی و زمانی داده و مکانی و امکانی نهاده

    تا چشم قبول باز کنی و دست میل به چه درازکنی

    تسبیح گویی یا غزل یا بهانه جویی بر ازل  

     

    خدایی که تو را در عالم عدم نگذاشت و از تو

    فنایی فنا برداشت و از نطفه ای انسان کردو با

    تو هزار احسان کرد آسمان سقف تو زمین وقف تو

    آفتاب طباخ تو ماهتاب صباغ تو کواکب دلیل راه تو

    ریاحین تماشاگاه تو لوح و قلم جریده راز تو عرش و

    کرسی قبله نیاز تو برف شگرف نعمت تو اقطار امطار

    رحمت تو باد وزان فراش تو آب روان نقاش تو آتش

    سرگشته مطبخ خام توخاک پاک منزل و مقام تو قران سبب

    هدایت تو فرشتگان مستغفر جنایت تو   



  • نویسنده: بیقرار(شنبه 86/7/28 ساعت 3:55 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

       1   2      >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خاموش
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 65851
    بازدید امروز : 5
    بازدید دیروز : 14
  •   مطالب بایگانی شده

  • هفته اول
    هفته دوم
    هفته سوم
    هفته چهارم
    هفته پنجم
    هفته ششم
    هفته هفتم
    هفته هشتم
    هفته نهم
    هفته دهم
    هفته یازدهم
    هفته دوازدهم
    هفته سیزدهم
    هفته چهاردهم
    هفته پانزدهم
    هفته شانزدهم
    هفته هفدهم
    هفته هجدهم
    هفته نوزدهم
    هفته بیستم
    هفته بیست و یکم
    هفته بیست و دوم
    هفته بیست و سوم
    بهار 1387

  •   درباره من

  • بیقرار
    بیقرار

  •   لوگوی وبلاگ من

  • بیقرار

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • آقاشیر
    بال شکسته
    عشقولک

  •  لوگوی دوستان من



  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   آهنگ وبلاگ من



  •   وضعیت من در یاهو

  • یــــاهـو