از هم گریختیم
وآن نازنین پیاله ی دلخواه را ؛ دریغ
برخاک ریختیم !
جان من و تو تشنه ی پیوند مهر بود
دردا که جان تشنه ی خود را گداختیم
بس دردناک بود جدایی میان ما
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم
دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت
و آن عشق نازنین که میان من و تو بود
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت !
با آن همه نیاز که من داشتم به تو
پرهیز عاشقانه ی من ناگریز بود
من بارها به سوی تو باز آمدم ؛ ولی
هر بار دیر بود !
اینک من و توییم دو تنهای بی نصیب
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سر گشته در کشاکش طوفان روزگار
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش
نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/11/3 ساعت 4:34 عصر)