رفتن دلیل نبودن نیست
در آسمان تو پرواز می کنم
عصری غمگین و غروبی غمگین تر در پیش
من بیزار از خود و از کرده خویش
دل نا مهربانم را به دوش می کشم
تا آنسوی مرزهای انزوا پنهانش کنم
در اوج نیزارهای پشیمانی
و ابرهای سیاه و سرگردان که با من از یک طایفه اند
سلام می گویم تو باور نکن اما من عاشقم
در غروب آسمان تو شاید
در شب خویشتن ؛ چگونه بی تو گم شوم
تو را تا فردا تا سپیده با خود خواهم برد
و با یاد تو و با عشق تو خواهم مرد
تو باور نکن اما من عاشقم
نویسنده: بیقرار(دوشنبه 86/11/29 ساعت 9:17 صبح)