من فقیری بینوایم
عاشق درد و بلایم
گر به عشقش مبتلایم
عشق او امید جونه
راحت قلب و امونه دل من آروم نگیره
در کمند او اسیره
گر در این سودا نمیره
درد او درمون کاره
سوز دل حدی نداره
سوختن تا برقراره
ای خدا عاشق ترم کن
عاقلی دور از سرم کن
صادقم من باورم کن
من سرمستی ندارم
جز تهیدستی ندارم
گردگر هستی ندارم
تن زنم فرزانگی را
سردهم دیوانگی را
از جهان بیگانگی را
درد مندی بی دلم من
فارغ از آب و گلم من
حاصل ار بی حاصلم من
دل که غیر از او ندونه
نویسنده: بیقرار(جمعه 86/12/10 ساعت 6:57 عصر)