رموز آفرینش را تو ای عاقل نمی دانی
اگرهم اندکی دانی یقین کامل نمی دانی
توای زاهد به پای خود ره مسجد نمی گیری
ترا دستی برد کز آن تویی غافل نمی دانی
تو ای عاشق زمعشوق همان یابی که می خواهی
به عشقت میشوی واصل ولی واصل نمی دانی
توای سالک که میجویی زهر سو راه امیدی
زحال ما چه می پرسی زبان دل نمی دانی
توای عارف نمی بینی بجز دریا و کشتی را
به گردابی درافتادی که از ساحل نمیدانی
نویسنده: بیقرار(دوشنبه 86/12/13 ساعت 4:42 عصر)