از عشق رسیده ام به جایی
کز عشق نمانده جای پایی
نقد من و ما و نقش هستی
از یاد برفت درهوایی
اینجا که منم خبر نباشد
زیرا که نه دانش است و رایی
حیران شده عشق در مقامش
عقل است فضول ژاژ خایی
من نیز فقیر بی نشانی
بی خویشتنی و بی نوایی
فارغ زوفا و از جفایی
بیگانه زخویش و آشنایی
تنها به همین ملامتم در
کزمن رسد همی ندایی
نویسنده: بیقرار(دوشنبه 86/12/20 ساعت 6:55 عصر)