یاد باد آن که سینه ی ما گنج راز بود
جان گرم عشق و دوست توسل دراز بود
دل داشت در دیار و جهانی نیاز داشت
او بود و حسن بود و صفا بود و ناز بود
چشم اوامید بود و هوای وصال دوست
شب تا سحر دو دیده به در بود و باز بود
مارا تمام عمر چه مستانه می گذشت
دستی به جام و گوش به آوای ساز بود
دوری نبود و جور نبود و جفا نبود
معشوقه از طریق وفا دلنواز بود
گفتم که خوش گذشت مرا دل شنید و گفت
پنهان مکن که قصه ما جانگداز بود
نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/12/22 ساعت 3:56 عصر)