از نگهم شعله ی خون می چکد
وز سخنم بوی جنون می چکد
کارم از این داغ ؛ سیه پوشی است
کلبه ی من ؛ کلبه ی خاموشی است
بهر چه از سینه بر آرم نفس ؟
زنده بمانم به امید چه کس ؟
چاره ی من زین همه غم آتش است
مرگ برای چو منی دلکش است
ای اجل تلخ ! صدا کن مرا
زین قفس تنگ رها کن مرا
باز بهار آمد و دل تنگ شد
اشک من و ناله هماهنگ شد
نویسنده: بیقرار(یکشنبه 87/1/25 ساعت 4:38 عصر)