یارخود را به ناز می بینم
جان خود در نیاز می بینم
دوش در خواب دیده ام او را
خوش خیالی که بازمی بینم
زلف او کشم به هر سوئی
نیک عمر دراز می بینم
طاق ابروی اوست محرابم
روی خود در نیاز می بینم
محرم راز خاص محمودی
بنده ای چون ایاز می بینم
نقش عالم خیال می بینم
در خیال آن جمال می بینم
همه عالم چو مظهر عشقند
همه را بر کمال می بینم
ساغر باده ای که می نوشم
عین آب زلال می بینم
ترک رندی و عاشقی کردن
از دل خود محال می بینم
نویسنده: بیقرار(شنبه 86/6/31 ساعت 1:22 عصر)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ