عشق او خوش آتشی افروخته
غیرت او غیر او را سوخته
عشق بازی کار آتش بازی است
او چنین کاری به ما آموخته
گنج او در کنج دل ما یافتیم
دل فراوان نقد از او اندوخته
نورما روشنتر است از آفتاب
گوئیا از نار عشق افروخته
عشق او شمع خوشی افروخته
جان من پروانه ی پرسوخته
عشق بازی کار آتش بازی است
اوچنین کاری مرا آموخته
عشق بندی بین که نور چشم من
روگشوده دیده ام را دوخته
سود من بنگر که سودا کرده ام
می خریده زاهدی بفروخته
نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/7/18 ساعت 11:59 صبح)