تو از این دشت خشک و تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من تورا بدرود خواهد گفت .
نگاهت تلخ و افسرده ست
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است
غم این نا بسامانی همه توش و توانت را زتن برده است
تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی
تو با دست تهی با آن همه توفان بنیان کن درافتادی
تورا این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
تو را از نیمه ره برگشتن یاران
تورا تزویر غمخواران زپا انداخت
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان غمباری که روزی چشمه جوشان شادی بود
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده است خواهی رفت
و اشک من تورا بدرود خواهد گفت
نویسنده: بیقرار(دوشنبه 86/7/23 ساعت 12:11 عصر)