کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پردرد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچوباران دامنم را رنگ میزد
وه .... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند ... شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش درد نهانی نغمه من ...
همچو آوای نسیم پر شکسته
پیش رویم چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر منزلگه اندوه و درد بد گمانی
کاش چون پاییز بودم .......
نویسنده: بیقرار(سه شنبه 86/7/24 ساعت 5:23 عصر)