سنگیست زیر آب
در گود شبگرفته ی دریای نیلگون
تنها نشسته در تک آن گور سهمناک
خاموش مانده در دل آن سردی و سکون
او با سکوت خویش
از یاد رفته ایست در آن دخمه ی سیاه
هرگز براو نتافته خورشید نیمروز
هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه
بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود
کان ناله بشنو
بسیار شب که اشک برافشانده و یاوه گشت
سنگیست زیر آب ولی آن شکسته سنگ
دل بود اگر به سینه دلداری نشست
گل بود اگر به سایه خورشید می شکفت
نویسنده: بیقرار(پنج شنبه 86/7/26 ساعت 12:23 عصر)