دیدگان تو در قاب اندوه
سردو خاموش خفته بودند
زودتر از تو ناگفته هارا
بازبان نگه گفته بودند
ازمن و هرچه در من
نهان بود می رمیدی می رهیدی
یادم آمد که روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پی خویش
می کشیدی می کشیدی
آخرین بار آخرین بار
آخرین لحظه ی تلخ دیدار
سر به سر پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خش خش برگهای خزان را
باز خواندی باز راندی
بازدر کام عشقم کشاندی
سالها دردلم زیستی تو
آه هرگزندانستم از عشق
چیستی تو کیستی تو
نویسنده: بیقرار(دوشنبه 86/7/30 ساعت 10:47 صبح)