هوای خانه سنگین است و افسرده
گلی بی آب در گلدان روی میز پژمرده
صدای بوسه یا موج طنین خنده ای مرده
غبار آینه پوشیده را ه جلوه های پاک را برخویش
چراغ سقف لرزان است از تشویش
ورق های کتاب نیمه باز منتظر مانده است دست آشنایی را
کنار پنجره بی حوصله اندوهگین و خاموش
سراپا پرده و دیوار و ایوان و گوش
که شاید بشنود از خانه گلبانگ صدایی را
و یا برسنگفرش کوچه ریزد پرتو فانوس
به همراه نفس های شتاب آلود دلبندی
که جان را می شکوفاند زرستاخیز لبخندی
نفس را می فشارد لحظه های حسرت و افسوس
که با آن یاد آرام و قراری دلنشین باشد
نوازش های دستی نازنین باشد
میان حلقه چشمان من برق نگین باشد
چه آزاریست در این لحظه هاو یادها بیگانه بودن با شکیبایی
چه آزاریست تنهایی !!!!!!!!
نویسنده: بیقرار(سه شنبه 86/8/1 ساعت 10:20 صبح)