
دوش کز شور جنون چون و چرایی داشتم
با دل شوریده ی خود ماجرایی داشتم
گفتمش از کفرو دین آخر چه کردی اختیار
گفت بودم غافل از حق تا که رایی داشتم
گفتمش بیگانه ای یا آشنا احوال چیست
گفت تا بیگانه بودم آشنایی داشتم
گفتمش از وصل هجرانت نمی گویی سخن
گفت کردم توبه فکر نارسایی داشتم
گفتمش فانی چو گشتی چشم بینایت چه شد
گفت دیدم بی جهت ماو شمایی داشتم
گفتمش باران رحمت ابر لطفش برتو ریخت
گفت در خاطر کجا ارض و سیمایی داشتم
گفتمش از بت پرستی رسته ای بی پرده گفت
می پرستیدم بتی را تا هوایی داشتم
گفتمش از فیض حضورش خانه ات آباد گشت
گفت ویران شد به دستش هر بنایی داشتم
نویسنده: بیقرار(یکشنبه 86/8/27 ساعت 6:41 عصر)