در جوانی ز چه پرسی که چرا پیر شدم
دیدم آن قامت دلجوی و زمین گیر شدم
عاقلان مژده که دیوانگی از حد بگذشت
باز در خویش فرورفتم و زنجیر شدم
سیر هفتاد و دو ملت همه را تا دیدم
رفت تدبیر مرا در پی تقدیر شدم
من ازافتادگیم شادم و خود میدانی
با طلسم توبه افسون تو تسخیر شدم
خواب دنیا که براو حاجت تعبیر نبود
رفت از یادم و آسوده ز تعبیر شدم
تو همانی که در آغاز همان بودی لیک
منم آن آیه که در شان تو تفسیر شدم
نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/12/1 ساعت 9:49 صبح)