زندگی آب راهی است به نام وفا می ریزد به جویی به نام صفا می رود
به رودی به نام عشق می رسد به دریایی به نام وداع
درآخرین لحظه دیدار به چشمانت نگاه کردم و گفتم بدان آسمان قلبم با تو
و بی تو بهاری ست همان لبخندی که توان را از من می ربود و بر لبانت
زینت بست و به آرامی از من فاصله گرفتی بی هیچ کلامی من خاموش
به تو نگاه می کردم ودر دل با خود می گفتم ای کاش این قامت نحیف لحظه ای
فقط لحظه ای می اند یشید که آسمان بهاری یعنی ابر باران رعد و برق و طوفان
ناگهانی و این جمله جمله ای بود بد تر از هر خواهش برای ماندن و تمنایی برای
با او بودن ........
در آن هنگام که آسمان با پهنه بلندش گلها را درآغوش جای می دهد و در همه
جا رایحه لطیف گلها پراکنده است و از هوا بوی عطر به مشام می رسد و
پرندگان نغمه عشق سر میدهند و خورشید چند دستی به سوی گلبرگها دست
می اندازد و با شعاعهای تابانش آنها را زرین می نماید و قطره های شبنم های
صبگاهی بر روی گلبرگ ها در مقابل نسیم می لرزند و مروارید گونه مانند
گوشواره ای از آغوش برگها به لبه آنها می آویزند و هزاران قطره فرو می ریزد
قسمتی تبخیر میشودو خنکی جان بخشی روح را نوازش میدهد آنگاه شاید بتوان
منظره بدیع عشق را تجسم کرد
نویسنده: بیقرار(پنج شنبه 86/6/29 ساعت 4:37 عصر)