تا که چو طاووس ؛ از درم آمد ؛ یکسره گل کرد ؛ باغ امیدم
زلف سیاهش ؛ شام وصالم ؛ روی چو ماهش ؛ بخت سپیدم
چون زدر آمد ؛ ماه بر آمد ؛ دربه رخ غیر ؛ بستم و بستم
تا نفس صبح ؛ بس گل بوسه ؛ زان لب شیرین ؛ چیدم و چیدم
رام تر از رام ؛ آمد و بنشست ؛ از می چشمش ؛ مست شدم مست
از گل لبهاش ؛ بوسه ربودم ؛ وز قد رعناش ؛ ناز خریدم
وه که چه شب ها با سخنش گرم ؛ در سفر عشق رفتم و رفتم
شاد شدم شاد ؛ در نگهش مست ؛ معنی جان را دیدم و دیدم
گفت : امیدا ! عشق چه باشد ؟ گفتمش : ای یار ! معنی جان است
هدیه ی جان را ؛ از تو گرفتم ؛ بر قلل عشق با تو رسیدم .
چون شب آخر عزم سفر کرد ؛ لرزه ی عالم در تنم افتاد
بار خدایا ! جز تو که داند وقت وداعش من چه کشیدم ؟
وای چه بودم در پی آن یار سینه غم آلود دیده گهربار
آه کشیدم ؛ اشک فشاندم ؛ زانهمه حسرت لب بگزیدم
جان من آخر از بر من رفت ؛ دل زکفم برد ؛ دلبرمن رفت
وای فروریخت خانه ی عمرم آه خزان شد باغ امیدم .
نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 87/1/21 ساعت 4:40 عصر)