تودرویش کز ذکر دم می زنی
نفس در هوای صنم می زنی
خدا را بخوانی وز آن غافلی
سخن گویی از آب و در ساحلی
به ذکر خدا خود پرستی کنی
شب و روز اظهار هستی کنی
خدا را به اذکار خوانی چنان
که خود را به یاد آوری هرزمان
چه ذکری که با خوی اهریمنی
فتادی به گرداب ما و منی
چه ذکری که تو باز هستی هنوز
زما و من خود نرستی هنوز
چه ذکری که هستی ترا باقی است