سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیقرار
  •   چرا
  •     

        

        

     

    می پسندی دلبرا مارا ولی رسوا چرا ؟

    می کشی دل را به دنبالت ولی هرجا چرا؟

    می بری هردم به نوعی از حریفان نرد عشق

    ما که خود را باختیم اول دگر از ما چرا ؟

    ما زهستی چشم پوشید یم در بازار عشق

    چون خود این سود است دیگر فکرت سودا چرا؟

    خانه دل خالی از اغیار خواهی بهر خویش

    با جهانی همنشینی می شوی تنها چرا؟

    قلب مومن عرش خود گر ساختی در چشم ما

    از درو دیوار داری جلوه بی پروا چرا؟

       

     



  • نویسنده: بیقرار(شنبه 86/8/12 ساعت 4:4 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   گمگشته
  •  

    ج      

            

    جانا به هر دیار پیدا کنی مرا

    تادر میان خلق رسوا کنی مرا

       بر هر که بنگرم در دیده ام تویی

      خواهی برای خود شیدا کنی مرا

       من عاشق توام بنشسته بر درت

    پروا نمی کنم در وا کنی مرا

            می خواهیم به جان هر جاو هرزمان

      در چشم این و آن حاشاکنی مرا

       مردم به کوی تو با یاد روی تو

    باشد که بادمی احیا کنی مرا

     



  • نویسنده: بیقرار(شنبه 86/8/12 ساعت 4:2 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   تکیه گاه
  •  

     

     

     

     

     

     

     

    ای تکیه گاه و پناه

    زیباترین لحظه های پرعصمت و پرشکوه

    تنهایی و خلوت من

    ای شط شیرین پرشوکت من

    ای با تومن گشته بسیار

    در کوچه های بزرگ نجابت

    در کوچه های فروبسته استجابت

    در کوچه های باغ گل ساکت نازهایت

    در کوچه های باغ گل سرخ شرمم

    در کوچه های نوازش

    تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن

    در کوچه های مه آلود بس گفت و گو ها

    بی هیچ از لذت خواب گفتن

    در کو چه های نجیب غزل ها که چشم تو می خواند

    ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک !

    ای رفته تا دور دستان

    آنجا بگو تا کدامین ستاره ست

    روشن ترین همنشین شب غربت تو ؟

    ای همنشین قدیم شب غربت من

    ای تکیه گاه و پناه من

    غمگین ترین لحظه های کنون بی نگاهت تهی مانده از نور  



  • نویسنده: بیقرار(سه شنبه 86/8/8 ساعت 6:15 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   تربت فروغ
  •  

    باور نمی کنم این ابر گریه راست نباید باشد

     

     

     

     

     

     

     

    از تربت فروغ می آیم

    تاریک هرگز ندیده بودم ابری

    چتر هزار پاره اندوهش را

    بر غربت جماعت تنهایان

    آنگونه مهربان بگشاید آنگونه پرنثار

    باید گریستن ؟

    من مرگ را از دور می شناسم

    باور نمی کنم

    کز تربت فروغ می آیم

    آن عطر پر حرارت بالغ

    گویی هنوز نیز

    از انتهای هر چه نسیم است می وزد

    باور نمی کنم این ابر گریه راست نباید باشد 



  • نویسنده: بیقرار(سه شنبه 86/8/8 ساعت 6:13 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   حذر از عشق
  •   

    توهمه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

    من همه محو تما شای نگاهت

    آسمان صاف و شب آرام

    بخت خندان و زمانه رام

    خوشه ی ماه فروریخته در آب

    شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

    شب وصحرا و گل و سنگ

    همه دل داده به آواز شباهنگ

    یادم آید تو به من گفتی

    از این عشق حذر کن

    لحظه ای چند براین آب نظر کن

    آب آیینه عشق گذران است

    توکه امروز نگاهی به نگاهی نگران است

    باش فردا که دلت با دگران است

    تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

    با تو گفتم حذر از عشق ! ندانم

    سفر از پیش تو هرگز نتوانم ....نتوانم

     



  • نویسنده: بیقرار(یکشنبه 86/8/6 ساعت 9:44 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   آفتاب خوشی
  •   

     

    آفتاب خوشی هویدا گشت

    شب نهان شد و چو روز پیدا گشت

    چشم ما قطره قطره آب بریخت

    سو بسو شد روان و دریا گشت

    در هزار آینه یکی بنمود

    یک مسما هزار اسما گشت

    غیر دلبر نیافت این دل ما

    گرچه در جستجو بهرجا گشت

    در خرابات می کند دستان

    هر که در عشق بی سرو پا گشت

    رند مستی نیافت همچون ما

    طالب ارچه به زیرو بالا گشت

     



  • نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/8/2 ساعت 3:22 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   حالت عشق
  •    

    عشق بازی و عشق بازی نیست

    عشق بازی به عشوه بازی نیست

    عشق دارد حقیقتی دیگر

    حالت عاشقان مجازی نیست

    ساز ما ناله ای است دلسوزی

    به ازاین ساز اگر نوازی نیست

    کشته عشقم و در این دوران

    چون منو او شهید و غازی نیست

    حال مستی ما زرندان پرس

    محرم راز ما حجازی نیست

    خرقه ای کان به می نمی شویند

    در بر عاشقان نمازی نیست



  • نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/8/2 ساعت 12:27 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   هیچ نیست
  •  

    شک به عدم نیست که او هیچ نیست

    شک به وجود است و هم او هیچ نیست

    نیست گمانم که جز او هیچ نیست

    هست یقینم که جز او هیچ نیست

    معنی هو با تو بگویم که چیست

    اوست دگر این  من و تو هیچ نیست

    یک سخنی بشنو و یک رنگ باش

    قول یکی گفتن و دو هیچ نیست

    ماو منی را بگذار ای عزیز

    کز من و ما یک سرمو هیچ نیست

    غیر خداهیچ بود هیچ هیچ

    هیچ نئی هیچ مجو هیچ نیست

    خم می آور چه کنم جام را

    مست و خرابیم و سبو هیچ نیست

    نوش کن وباش خموش و برو

    هیچ مگو گفت و مگوهیچ نیست



  • نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/8/2 ساعت 12:25 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   الهی
  •  

    دل از جان پرسید که اول این کار چیست ؟

    و آخر این کار چیست؟و ثمره این کار کدام است ؟

    جان جواب داد که اول این کار فناست وآخر این کار

    بقاست و ثمره این کار وفاست

    دل پرسید که فنا چیست ؟وفا چیست ؟ و بقا چیست؟

    جان جواب داد که فنا از خودی خود رستن است و

    وفا دوست را میان بستن است و بقا به حق پیوستن

     

    الهی عاجزو سرگردانم نه آنچه دارم دانم و نه آنچه دانم دارم !

    الهی نه نیستم نه هستم نه بریدم نه پیوستم نه به خود میان بستم

    اکنون زیرسنگ است دستم .

    الهی برآن روز می خندم که یافته می جستم دست و دل  از دانش

    بشستم به  نابینایی می نگریستم به مردگی می زیستم

    الهی عمر بر باد کردم و برتن خود بیداد کردم گفتی و

    فرمان نکردم درماندم و درمان نکردم

    الهی صبر از من رمیدو طاقت شد سست تخم آرام

    کشتم  بی قراری رست .

    خدای را به هر چه بشناسی بیش از آن است . مهر

    او زندگانی جان است دوستی او بهتر از دوجهان

    است خدمت او به هزار جان رایگان است نه او را

    نسبتی که گویی از آن است نه غایتی که گویی تا آن

    است نه مثلی که گویی چنان است نه علتی که گویی

    از بهر آن است .  

     



  • نویسنده: بیقرار(سه شنبه 86/8/1 ساعت 1:8 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   افسرده
  •  

    هوای خانه سنگین است و افسرده

    گلی بی آب در گلدان روی میز پژمرده

    صدای بوسه یا موج طنین خنده ای مرده

    غبار آینه پوشیده را ه جلوه های پاک را برخویش

    چراغ سقف لرزان است از تشویش

    ورق های کتاب نیمه باز منتظر مانده است دست آشنایی را  

    کنار پنجره بی حوصله اندوهگین و خاموش

    سراپا پرده و دیوار و ایوان و گوش

    که شاید بشنود از خانه گلبانگ صدایی را

    و یا برسنگفرش کوچه ریزد پرتو فانوس

    به همراه نفس های شتاب آلود دلبندی

    که جان را می شکوفاند زرستاخیز لبخندی

    نفس را می فشارد لحظه های حسرت و افسوس

    که با آن یاد آرام و قراری دلنشین باشد

    نوازش های دستی نازنین باشد

    میان حلقه چشمان من برق نگین باشد

    چه آزاریست در این لحظه هاو یادها  بیگانه بودن با شکیبایی

    چه آزاریست تنهایی !!!!!!!!  

     



  • نویسنده: بیقرار(سه شنبه 86/8/1 ساعت 10:20 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خاموش
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 67993
    بازدید امروز : 6
    بازدید دیروز : 190
  •   مطالب بایگانی شده

  • هفته اول
    هفته دوم
    هفته سوم
    هفته چهارم
    هفته پنجم
    هفته ششم
    هفته هفتم
    هفته هشتم
    هفته نهم
    هفته دهم
    هفته یازدهم
    هفته دوازدهم
    هفته سیزدهم
    هفته چهاردهم
    هفته پانزدهم
    هفته شانزدهم
    هفته هفدهم
    هفته هجدهم
    هفته نوزدهم
    هفته بیستم
    هفته بیست و یکم
    هفته بیست و دوم
    هفته بیست و سوم
    بهار 1387

  •   درباره من

  • بیقرار
    بیقرار

  •   لوگوی وبلاگ من

  • بیقرار

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • آقاشیر
    بال شکسته
    عشقولک

  •  لوگوی دوستان من



  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   آهنگ وبلاگ من



  •   وضعیت من در یاهو

  • یــــاهـو