سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیقرار
  •   دوست
  •  

    چون عاشق نصیب خود بگذاشت و خودی خود

    در باخت پس چون معشوق خواهد که با او خطاب

    کند آغاز عتاب کند گه می سوزد گه می فروزد . اگر

    به هستی دست زند گوید : پست باش واگر پست شود

    شراب دهد گوید : مست باش هر زمان از ناز و خشم

    و مهر عاشق را به جوش آرد و وی را مدهوش کند تا

    لذت خطاب در صولت عتاب فراموش کند و چون از

    بیخودی با خود آید هزاران خروش کند .

     

    چون بی آگاهی مرد از اوست و با آگاهی از دوست

    گر از خود بریده باشد به دوست رسیده باشد و گر به

    خود آگاه بود نه به دوست راه بود جنون آن باشد که

    مرد در این آگاهی از خود بی خبر و گمراه گردد هر

    چند آگاهی از خود پیداست اما این آگاهی در آن گمراهی

    زیباست !!



  • نویسنده: بیقرار(سه شنبه 86/8/1 ساعت 10:18 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   قاب اندو ه
  •    

    دیدگان تو در قاب اندوه

    سردو خاموش خفته بودند

    زودتر از تو ناگفته هارا

    بازبان نگه گفته بودند

    ازمن و هرچه در من

    نهان بود می رمیدی می رهیدی

    یادم آمد که روزی در این راه

    ناشکیبا مرا در پی خویش

    می کشیدی می کشیدی

    آخرین بار آخرین بار

    آخرین لحظه ی تلخ دیدار

    سر به سر پوچ دیدم جهان را

    باد نالید و من گوش کردم

    خش خش برگهای خزان را

    باز خواندی باز راندی

    بازدر کام عشقم کشاندی

    سالها دردلم زیستی تو

    آه هرگزندانستم از عشق

    چیستی تو کیستی تو

     



  • نویسنده: بیقرار(دوشنبه 86/7/30 ساعت 10:47 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   ابدیت
  •    

    فریاد من همه گریزاز درد بود

    چرا که من در وحشت انگیز ترین

    شب ها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کرده ام

    تو از خورشید ها آمده ای تو از آینه ها و ابریشم ها آمده ای

    در خلئی که نه خدا بود و نه آتش

    نگاه و اعتماد ترابه دعایی نومیدوار طلب کرده بودم

    جریانی جدی در فاصله ی دومرگ

    در تهی میان دو تنهایی

    نگاه و اعتماد تو به دینگونه است !

    شادی تو بی رحم است و بزگوار

    نفست در دستهای خالی من ترانه و سبزی است

    من برمیخیزم !

    چراغی در دست

    چراغی در دلم

    زنگار روحم را صیقل می زنم

    آینه یی برابرآینه ات می گذارم

    تا از توابدیتی بسازم   

     



  • نویسنده: بیقرار(دوشنبه 86/7/30 ساعت 10:45 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   شبروان
  •  

    شبروان از کوی دلبر خوش نشانها داده اند

    شبروان ازدوزخ ایمن از بهشت آزاده اند

    شبروان لبیک گویان اشک ریزان می روند

    شبروان خود از برای این دومعنی زاده اند

    شبروان هر روزتا شب دائما هوگفته اند

    بازهر شب تابه روز ازبهر هو استاده اند

    شبروان مست اند و حیران زین سبب هر نیمه شب

    ترک هستی گفته اند و فارغ از سجاده اند

    شبروان هر شب زگریه همچو ابر نوبهار

    آه شب را توشه کرده بهر مرگ آماده اند

    شبروان را بین زبهر وحشت شبهای گور

    اشک حسرت تا به روز از چشمها بگشاده اند

    خواب شب برچشم عاشق بسته اند ای دوستان

    تا صلای عشق هو در جانشان در داده اند   



  • نویسنده: بیقرار(شنبه 86/7/28 ساعت 3:56 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   عدم
  •  

    حقتعالی بهر جلوه و نمایش یا از برای آزمایش

    تورا امانی و زمانی داده و مکانی و امکانی نهاده

    تا چشم قبول باز کنی و دست میل به چه درازکنی

    تسبیح گویی یا غزل یا بهانه جویی بر ازل  

     

    خدایی که تو را در عالم عدم نگذاشت و از تو

    فنایی فنا برداشت و از نطفه ای انسان کردو با

    تو هزار احسان کرد آسمان سقف تو زمین وقف تو

    آفتاب طباخ تو ماهتاب صباغ تو کواکب دلیل راه تو

    ریاحین تماشاگاه تو لوح و قلم جریده راز تو عرش و

    کرسی قبله نیاز تو برف شگرف نعمت تو اقطار امطار

    رحمت تو باد وزان فراش تو آب روان نقاش تو آتش

    سرگشته مطبخ خام توخاک پاک منزل و مقام تو قران سبب

    هدایت تو فرشتگان مستغفر جنایت تو   



  • نویسنده: بیقرار(شنبه 86/7/28 ساعت 3:55 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   عشق باختن
  •  

    عاسقانی که عشق  می بازند

    عاشقانه به عشق می نازند

    مطربانه چودر طرب آیند

    ساز ما را به لطف بنوازند

    زده دستی به دامن معشوق

    تا سر خود بپاش اندازد

    گر صد ند از هزار یک باشند

    همه باهم یگانه دمسازند

    زند مستی اگر بدست آرند

    جمله با او تمام پردازند



  • نویسنده: بیقرار(شنبه 86/7/28 ساعت 12:41 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   کشتگان عشق
  •    

    کشتگان ازدم او زنده شدند

    همچو ما زنده ی پاینده شدند

    ز آفتاب نظر روشن او 

     ماه رویان همه تابنده شدند

    بنده را بنده ی او می خوانند

    زان همه بنده این بنده شدند

    به هوای لب او غنچه گل

    لب گشاده همه در خنده شدند

    بی خبر غیبت ما می کردند

    آمدند منصف و شرمنده شدند

    کور چشمان که ندیدند او را

    از نظر رانده و افکنده شدند    



  • نویسنده: بیقرار(شنبه 86/7/28 ساعت 12:40 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   گزیده
  •  

     به نام آن خدایی که نام او راحت روح است و پیغام

     اومفتاح فتوح است و سلام او در وقت صباح مومنان

     راصبوح است و ذکر او مرهم دل مجروح است و مهر

     او بلانشینان را کشتی نوح است .

     شوق آتشی است که شعله شعاع وی از نیران محبت

     خیزد او سبب طلب است گرچه طلب بی سبب است

     اوست راهبر به کوی محبت آبخور جوی صحبت

     که جیحون مهر به جوش آرد تا عاشق را در خروش

     آرد تا چندان که مرد در شوق غایب گردد و شوق بی

     وی به خود جاذب گردد اینجاست که عاشق فراغت گیرد .

     

     چند جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان تا گمان اندر یقین گم

     شد یقین اندر گمان چند گاهی عشق پیمودم یقین پنداشتم

     خویشتن را شهره کردم گه چنین و گه چنان چون حقیقت

     بنگریدم زو خیالی هم نبود عاشق و معشوق من بودم !!!

     

     گریستن را آفات است و گرینده را درجات گریستنی است

     در  کار  خویش و گریستنی است بر بارخویش  گریستنی  

      است در بلا و  گریستنی است بروفا گریستنی است در فراق

     و گریستنی است در محاق

     

     

     

     



  • نویسنده: بیقرار(شنبه 86/7/28 ساعت 12:31 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   سنگ
  •  

    سنگیست زیر آب

    در گود شبگرفته ی دریای نیلگون

    تنها نشسته در تک آن گور سهمناک

    خاموش مانده در دل آن سردی و سکون

    او با سکوت خویش

    از یاد رفته ایست در آن دخمه ی سیاه

    هرگز براو نتافته خورشید نیمروز

    هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه

    بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود

    کان ناله بشنو

    بسیار شب که اشک برافشانده و یاوه گشت

    سنگیست زیر آب ولی آن شکسته سنگ

    دل بود اگر به سینه دلداری نشست

    گل بود اگر به سایه خورشید می شکفت    



  • نویسنده: بیقرار(پنج شنبه 86/7/26 ساعت 12:23 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   ساقی
  •  

     

    ساقی ای لبهای توجام شراب

    ای نگاهت گرمتر ازآفتاب

    ساقیا لب را شراب آلوده کن

    بوسه ده مارا زغم آسوده کن

    درنفسهایت پیام زندگیست

    در دو چشمت آیه تابندگی است

    ماه تن ! در ابر پیراهن چرا ؟

    گوهری در صدف بستن چرا ؟

    ناز کم کن که دل را صبر نیست

    ماهتابی جای تو را در ابر نیست

    ماه عریان دل انگیزم تو باش

    گوهرمن گردن آویزم تو باش

    گرم کن جان و تنم را گرم کن

    کام بخشا ! دوری از آرزو  کن

    آه ساقی واپسین جامت کجاست ؟

    تشنه کامم وادی کامت کجاست ؟ 



  • نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/7/25 ساعت 9:39 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خاموش
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 67988
    بازدید امروز : 1
    بازدید دیروز : 190
  •   مطالب بایگانی شده

  • هفته اول
    هفته دوم
    هفته سوم
    هفته چهارم
    هفته پنجم
    هفته ششم
    هفته هفتم
    هفته هشتم
    هفته نهم
    هفته دهم
    هفته یازدهم
    هفته دوازدهم
    هفته سیزدهم
    هفته چهاردهم
    هفته پانزدهم
    هفته شانزدهم
    هفته هفدهم
    هفته هجدهم
    هفته نوزدهم
    هفته بیستم
    هفته بیست و یکم
    هفته بیست و دوم
    هفته بیست و سوم
    بهار 1387

  •   درباره من

  • بیقرار
    بیقرار

  •   لوگوی وبلاگ من

  • بیقرار

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • آقاشیر
    بال شکسته
    عشقولک

  •  لوگوی دوستان من



  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   آهنگ وبلاگ من



  •   وضعیت من در یاهو

  • یــــاهـو