سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیقرار
  •   نی و نای
  • آنکه عمری به تکاپوی تو بوده است منم

    آنکه سودازده ی  روی تو بوده است منم

    آنکه با هر که نظر داشت به هر کوی تویی

    آنکه چشمش همه جا سوی تو بوده است منم

    آنکه با هر که وفا داشت جفا کرد تویی

    آنکه دلداه این خوی تو بوده است منم

    آنکه با زلف پریشان دل ما برده تویی

    آنکه دل بسته ی گیسوی تو بوده است منم

    آنکه چو گان سرزلف عیان کرده است تویی

    آنکه در پای تو چون گوی تو بوده است منم

    آنکه در ششدر حیرت همه را برده  تویی

    آنکه مات رخ دلجوی تو بوده است منم

     



  • نویسنده: بیقرار(شنبه 86/11/6 ساعت 3:3 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   نه به سنگ
  • روز واقعه

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    در جوی زمان در خواب تماشای تو می رویم سیمای روان

    با شبنم افشان تو می شویم . پرهایم پرپرشده ام

    چشم نویدم ؛ به نگاهی تر شده ام ؛ این سونه ؛ آن سویم

    و در آن سوی نگاه چیزی را می بینم ؛ چیزی را می جویم .

    سنگی می شکنم ؛ رازی با نقش تو می گویم .

    برگ افتاد ؛ نوشم باد : من زنده به اندوهم ؛ ابری رفت ؛

    من کوهم : می پایم ؛ من بادم : می پویم

    در دشت دگر گل افسوسی چو بروید می آیم ؛ می بویم

     

     

     

     



  • نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/11/3 ساعت 4:41 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   گریز
  • از هم گریختیم

    وآن نازنین پیاله ی دلخواه را ؛ دریغ

    برخاک ریختیم !

    جان من  و تو تشنه ی پیوند مهر بود

    دردا که جان تشنه ی خود را گداختیم

    بس دردناک بود جدایی میان ما

    از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم

    دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت

    اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت

    و آن عشق نازنین که میان من و تو بود

    دردا که چون جوانی ما پایمال گشت !

    با آن همه نیاز که من داشتم به تو

    پرهیز عاشقانه ی من ناگریز بود

    من بارها به سوی تو باز آمدم ؛ ولی

    هر بار دیر بود !

    اینک من و توییم دو تنهای بی نصیب

    هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش

    سر گشته در کشاکش طوفان روزگار

    گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش    



  • نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/11/3 ساعت 4:34 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   در قیر شب
  • دیر گاهی است در این تنهایی

    رنگ خاموشی در طرح لب است

    بانگی از دور مرا می خواند

    لیک پاهایم در قیر شب است

    رخنه ای نیست در این تاریکی

    درو دیوار به هم پیوسته

    سایه ای لغزد اگر روی زمین

    نقش وهمی است زبندی رسته

    نفس آدم ها سربه سر افسرده است

    روزگاری است در این گوشه ی پژمرده هوا

    هر نشاطی مرده است .

    دست جادویی شب در به روی من و غم می بندد

    نقش هایی که کشیدم در روز

    شب زراه آمدو با درد اندود

    طرح هایی که فکندم در شب

    روز پیدا شدو پنبه زدود

    دیرگاهی است که چون من همه را

    رنگ خاموشی در طرح لب است

    جنبشی نیست در این خاموشی

    دست ها پاها در قیر شب است .



  • نویسنده: بیقرار(چهارشنبه 86/11/3 ساعت 4:33 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   خورشید عالم تاب
  • خورشید عالمیان

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     



  • نویسنده: بیقرار(پنج شنبه 86/10/27 ساعت 11:23 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   یا حسین
  • یا حسین

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     



  • نویسنده: بیقرار(پنج شنبه 86/10/27 ساعت 11:6 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   د ست تمنا
  • خداوندا ! مهیمنا !اندیشه گستر !

    با کدامین زبان سپاس تورا گویم ؟

    که همه شب به مکرمت و مرحمت تو از شور و شوق و

    جذبه لبریزم . همه دم مست شعرم نه مست شعر که شعرمستم .

    ای همه زیبایی !

    من قلندر شب های تنهایی ام عندلیب باغ های شبم .

    نمی دانم در چه حالتم ؟ کجایی ام ؟ کیستم ؟ چیستم ؟

    چه می کنی با من ؟ که هر برق عنایتت تجلی خاص دارد .

    همه ی جذبه هایت حرارت بخش است و همه ی

    دلبریهایت شیرین .

    ای حلاوت شعر از تو !

    هر واژه را در صباغخانه ی عشق و جذبه ی تو رنگ می زنم

    ای برآرنده و برانگیزنده ی اقیانوس های محبت !

    آخر من گنهکار کیستم وچیستم که سرشکسته و به خاک افتاده یی

    همچون من مرا به بلندای سر بلندی و اسرافرازی می کشانی

    و چاشنی و جاذبه یی در کلامم می آفرینی که خود نیز

    به شگفتی و حیرت می ماند .

    مهربانا

    از مهر تو لبریزم ؛ لبریزشعر؛ لبریز شور ؛ لبریز اشک ؛

    لبریزشوق ؛ واز این همه نعمت می هراسم ؛ زیرا

    بضاعت طاعت ندارم .

    ای توانا ترین ! دلم را پاک کن و غرورم را در خاک  

     

     

     

     

     



  • نویسنده: بیقرار(سه شنبه 86/10/25 ساعت 5:18 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   صبحگاهی
  • اینک مجال بزرگ صبر به آخر رسیده است

    وشب دیرمان ظلمانی

    به پایان خویش نزدیک می شود

    تحمل  دندانها

    بر روی زخم جگر

    خروش آتشین فریاد را از حنجره صبح می طلبد

    و گلو گاه خون گرفته ی من

    نسیم جاری روز را

    تشنه ست که شبی دیر گذر را به انتظار

    طلوع اسپندوار بر آتش

    رنج خویش نشسته ام

    و کاسه ی لبریز صبر را

    بارها تکرار کرده ام

    ای که طلوع سپیده

    از کلام تو آغاز می شود – ای دهان آبی آزاد

    و جاودانگی انسان را

    در فریادی بزرگ آواز می کنی

    اینک غزل بکر بامداد

    از حنجره سوخته ی زمان

    عاشقانه بردمیده است و عشقبازی ما

    با جان گرم آفتاب آغاز می شود

    حتی اگر بهای عاشقانه ی این مستی

    پروانه های کوچک جان باشد

    که در حضور خورشید قربانی می شود  



  • نویسنده: بیقرار(دوشنبه 86/10/24 ساعت 11:2 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   داغ سبز
  • خلوت گاه

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    بعد از این ترک خواب خواهم کرد

    صحبت از آفتاب خواهم کرد

    کاخ افسانه های واهی را

    با حقیقت خراب خواهم کرد

    داغ سبزی به خانه خواهم برد

    مرغ دل را کباب خواهم کرد 

    من نمی ترسم از کباب شدن

    باز کاری صواب خواهم کرد

    عقده بسیار و وقت دل تنگ است

    گریه را با شتاب خواهم کرد

    مرگ اگر در زند به دیدارم

    این گدا را جواب خواهم کرد

    هر کجا مرده است وجدانی

    زنده با صد عذاب خواهم کرد  

     

     

     



  • نویسنده: بیقرار(جمعه 86/10/21 ساعت 10:54 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   خواهش دنیایی
  • معبد

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    باز شد باز در معبد تنهایی من

    باز شد مشت من و خلوت رویایی من

    نگشوده به لب پنجره ای دفتر چشم

    بسته شد باز دبستان شکیبایی من

    تا به کی باغچه ها پای تو پیچند به گل ؟

    ای دل سوخته ای لاله ی صحرایی من !

    گفتم ای دوست ! به من حال مناجات ببخش

    سخت رنجید از این خواهش دنیایی من

    سالها رفت و در این شهر نمی دانم کیست

    آشنای من و همسایه ی رسوایی من

    عشق دیوانه مرا کرد که پیدا نکند

    هر کسی راه به میخانه ی تنهایی من

     

     



  • نویسنده: بیقرار(جمعه 86/10/21 ساعت 10:46 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خاموش
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 68132
    بازدید امروز : 10
    بازدید دیروز : 112
  •   مطالب بایگانی شده

  • هفته اول
    هفته دوم
    هفته سوم
    هفته چهارم
    هفته پنجم
    هفته ششم
    هفته هفتم
    هفته هشتم
    هفته نهم
    هفته دهم
    هفته یازدهم
    هفته دوازدهم
    هفته سیزدهم
    هفته چهاردهم
    هفته پانزدهم
    هفته شانزدهم
    هفته هفدهم
    هفته هجدهم
    هفته نوزدهم
    هفته بیستم
    هفته بیست و یکم
    هفته بیست و دوم
    هفته بیست و سوم
    بهار 1387

  •   درباره من

  • بیقرار
    بیقرار

  •   لوگوی وبلاگ من

  • بیقرار

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • آقاشیر
    بال شکسته
    عشقولک

  •  لوگوی دوستان من



  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   آهنگ وبلاگ من



  •   وضعیت من در یاهو

  • یــــاهـو